زمستون

زمستون

تن عریون باغچه چون بیابون

درختا

با پاهای برهنه زیر بارون

نمی دونی تو که عاشق نبودی

چه سخته مرگ گل برای گلدون

گل و گلدون چه شبها

نشستن بی بهانه

واسه هم قصه گفتن عاشقانه

چه تلخه

چه تلخه،باید تنها بمونه قلب گلدون

مث من که بی تو

نشستم زیر بارون زمستون

زمستون برای تو قشنگه پشت شیشه

بهاره زمستونها برای تو همیشه

تو مثل من زمستونی نداری

که باشه لحظهءچشم انتظاری

گلدون خالی ندیدی

نشسته زیر بارون

گلای کاغذی داری تو گلدون

تو عاشق نبودی

ببینی تلخه روزای جدایی

چه سخته

چه سخته بشینم بی تو با چشمای گریون

 

 

کافه نادری

توی کافه نادری کنج همون میز بلوط

 

دوتا صندلی لهستانی هنوز منتظرن

 

تا من و تو بشینیم،گپ بزنیم مثل قدیم

 

شب بشه،مشتریا تا آخرین نفر برن

 

ما همیشه اولین و آخرین بودیم عزیز

 

هم تو تابستون داغ،هم توی پاییزای سرد

 

تابلوی بسته و باز پشت شیشهء درو

 

بعد رفتن ما اون کافه چی وارونه می کرد

 

چشمک ستاره ها رو می شمردیم،یادته؟

 

واسه تنهایی شب غصه می خوردیم،یادته؟

 

من مث سایهء تو،تو واسه من مث نفس

 

هردومون برای همدیگه می مردیم،یادته؟

 

دستامون تو دست هم،گم می شدیم تو خواب شب

 

دل دیوونهء من هی قدماتو می شمرد

 

کوچه ها رو رد می کردیم تا خیابون بزرگ

 

عطر ناب تو منو تا آخر دنیا می برد

 

حالا تو نیستی و این کوچه صدام نمی زنه

 

حالا تو نیستی و بی تو،دیگه کافه،کافه نیست

 

دیگه هیچ ستاره ای جرأت چشمک نداره

 

هیچ کسی مثل من از نبودنت کلافه نیست

 

چشمک ستاره ها رو می شمردیم،یادته؟

 

واسه تنهایی شب غصه می خوردیم،یادته؟

 

من مث سایهء تو،تو واسه من مث نفس

 

هردومون برای همدیگه می مردیم،یادته؟

 

یادی از حمید مصدق

تو به من خندیدی

     و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغ چهء همسایه

سیب را دزدیدم

باغ بان از پی من تند دوید

            سیب را دست تو دید

                   غضب آلوده به من کرد نگاه

                       سیب دندان زده از دست تو افتاد بخاک

و تو رفتی و هنوز

       سالهاییست که در گوش من آرام،آرام

                          خش خش گام تو تکرار کنان

       می دهد آزارم

و من اندیشه کنان

         غرق این پندارم

که چرا

      خانهء کوچک ما سیب نداشت؟

من زنم،هرچند یک زن مرده

با خودم فکر کردم:باشد،من زنم

طوری عاشقت می شوم که حتی نتوانی به قصه ها بگریزی

خواب از چشمهایت سفر می کند و روزی هزار بار هوای مردن می کنی

و

نمی دانی که با این عشق غم انگیز چه کنی

تو بمان و صبر کن!من زنم،هرچند یک زن مرده

اما طوری عاشقت می شوم که..............

خدا به دادت برسد................

عاشقت شده ام!

ببخش عروس قصه

با خود اندیشید:از کجا می آید این لکه نور؟

از ماه یا چراغ روشن مستراح خانه ای!

عروسک قصه من گهواره خوابت کجاست؟

عروسک قصه من گهواره خوابت کجاست؟

قصر قشنگ کاغذی،پولک آفتابت کجاست؟

نه،این قرارمون نبود

نه،این قرارمون نبود

تو بی خبر بری

من خسته شم که تو

بی همسفر بری

نه،این قرارمون نبود

من رنگ شب بشم

تو سرسپرده شی

من جون بلب بشم

باور نمی کنم این تو،خود تویی

این تو که ار خودش بیخود شده تویی

باور نمی کنم عشق منی هنوز

گاهی به قلب من سر می زنی هنوز

وقتی زندونی تو هوس

مثل پروازی تو قفس

این رسم همراهی نشد ای همنفس

وقتی قلبت از من جداست

سرگردونه،بی همصداست

انگار دستت با دست من نا آشناست

 

باور نمی کنم این تو،خود تویی

این تو که ار خودش بیخود شده تویی

باور نمی کنم عشق منی هنوز

گاهی به قلب من سر می زنی هنوز

متاسفم برات ای دل ساده!!

کوله بار آرزوهات روی دوشت

تا کجاها رفتی با پای پیاده

رفتی و به هرچی خواستی نرسیدی

متاسفم برات ای دل ساده!!

دل به هرکی دادی از سادگی دادی

زندگیتو پای دلدادگی دادی

هرجا که دیدی چراغی پر فروغه

تا بهش رسیدی فهمیدی دروغه

کوله بار آرزوهاتو کی دزدید؟

دل دیوونه به گریه هات کی خندید؟

عاشق و خسته و غمگین و پریشون

دل بی کس،دلک بی سروسامون

تو رو با هول و ولا تنها گذاشتن

اونا که لیاقت عشقو نداشتن

تک و تنهایی و با پای پیاده

 

 

متاسفم برات ای دل ساده!!

 

 

اسب سرکش در سینه لیلی

لیلی گفت:مو هایم مشکی ست،مثل شب،حلقه حلقه و موّاج

دلت توی حلقه های موی منست.

نمی خواهی دلت را آزاد کنی؟

نمی خواهی موج گیسوی لیلی را ببینی؟

مجنون دست کشید به شاخه های آشفتهء بید و گفت:

نه،نمی خواهم،گیسوی موّاج لیلی را نمی خواهم،دلم را هم.

لیلی گفت:چشمهایم جام شیشه ای عسل ست،شیرین،نمی خواهی عکست را توی

جام عسل ببینی؟شیرینی لیلی را؟

مجنون چشمهایش را بست و گفت:

هزار سالست عکسم ته جام شوکرانست،تلخ،تلخی مجنون را تاب می آوری؟

لیلی گفت:لبخندم خرمای رسیدهء نخلستانست.

خرما طعم تنهاییت را عوض می کند.

نمی خواهی خرما بچینی؟

مجنون خاری در دهانش گذاشت و گفت:

من خار را دوستتر دارم.

لیلی گفت:دستهایم پل است،پلی که مرا به تو می رساند.بیا و از این پل بگذر.

مجنون گفت:اما من از این پل گذشته ام.

آنکه می پرددیگر به پل نیازی ندارد.

 

لیلی گفت:قلبم اسب سرکش عربیست،بی سوار و بی افسار.

عنانش را خدا بریده،این اسب را با خودت می بری؟

مجنون هیچ نگفت.

لیلی که نگاه کرد:مجنون دیگر نبود،تنها شیهه اسبی بود و رد پایی بر شن.

لیلی دست بر سینه اش گذاشت،صدای تاختن من آمد.

اسب سرکش اما،در سینه لیلی نبود.

 

 

 

الهی سقف آرزوت خراب بشه روی سرش

آدم یه وقتایی کم میاره،قبول داری؟تو اصلا چیو قبول داری؟کیو قبول داری؟آدم به چی واست

قسم بخوره،یا به کی قسمت بده که قبول داشته باشی؟

تو مث یه تیکه ابری توی آسمون آبی

چه جوری؟

لیلی مرده بود

قصه نبود،راه بود،خار بود و خون.

لیلی،قصه راه پر خون را می نوشت.

راه بود و لیلی می رفت،مجنون نبود.

دنیا ولی پر از نام مجنون بود.

لیلی تنها بود.لیلی همیشه تنهاست.

قصه نبود،معرکه بود.

میدان بود،بازی چوگان و گوی.

چوگان نبود،گوی بود.لیلی،گوی میدان بود،بی چوگان.مجنون نبود.

لیلی زخم بر می داشت،اما شمشیر را نمی دید.شمشیر زن را نیز.

حریفی نبود،لیلی تنها می باخت.زیرا قصه،قصه باختن بود.

مجنون کلمه بود،نا پیدا و گم.

قصه عشق ، اما همه از مجنون بود.

مجنون نبود،لیلی قصه اش را تنها می نوشت.

قصه که به آخر رسید،مجنون پیدا شد.لیلی مجنونش را دید.

لیلی گفت : پس قصه،قصه من و توست.

پس مجنون تویی!

خدا گفت : قصه نیست،راز است.

این راز من و تویت.بر ملا نمی شود،الّا به مرگ.لیلی،تو مرده ای.

لیلی مرده بود.

دنیای زندونی دیواره

تا حالا احساس کردی توی زندونی؟هیچ رقم نمی تونی نفس بکشی؟همه چی داره خفت

می کنه؟دیوارا جلو و جلوتر میان و می خوان بخورنت؟؟تا حالا شده؟

کفارهء شراب خوری های بی حساب

کفاره ء شراب خوری های بی حساب

 

 

هشیار در میانه مستان نشستنست

آهای تو که اینهمه دوری از من

آهای تو که اینهمه دوری از من

 

این روزا در حال عبوری از من

 

آهای تو که فکر می کنی سوزوندی

 

دار و ندارمو با دوری از من

 

طاقت نداری ببینی،می دونم

 

اینهمه طاقت و صبوری از من

 

ستاره ها می گن پشیمون شدی

 

می خوای بگی که غرق نوری از من

 

فکر نکنم بشه با صد تا دریا

 

اینهمه نفرتو بشوری از من

 

نمی دونم می خوای با قلب سنگی

 

دل ببری بازم چه جوری از من

 

 

 

بارونو دوست دارم هنوز چون تو رو یادم میاره

حس می کنم پیش منی وقتی که بارون می باره

دلم واسه پرسه زدن زیر بارونا تنگه،واسه دوست داشتن ناب،واسه دل دل دیدار،واسه پرسه

های شبونه

روز پاییزی میلاد تو در یادم هست

روز خاکستری سرد سفر یادت نیست

نالهء ناخوش از شاخه جدا ماندن من

در شب آخر پرواز خطر یادت نیست

تلخی فاصله ها نیز به یادت مانده ست

نیزه بر باد نشسته ست و سپر یادت نیست 

یادم هست ، یادت نیست

خواب روزانه اگر در خور تعبیر نبود

پس چرا گشت شبانه در بدر یادت نیست؟

من به خط و خبری از تو قناعت کردم

قاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست

یادم هست ، یادت نیست

عطش خشک تو بر ریگ بیابان ماسید

جرعه ای دادمت ای تشنه،مگر یادت نیست

تو که خودسوزی هر شب پره را می فهمی

باورم نیست که مرگ بال و پر یادت نیست

یادم هست ، یادت نیست

به تو نامه می نویسم ای عزیز رفته از دست

به تو از تو می نویسم به تو ای همیشه در یاد

چرا؟به کدامین گناه آخر؟این جدایی حق ما نیست

سردی نگاهو بشکن فاصله سزای ما نیست

بودن تو آرزومه حتی واسهء یه لحظه

می میرم بی تو

چرا نمی فهمی؟چرا نمی بینی؟چه کنم با دل تنگم که مث برده اسیره؟کیه جز من که می میره

واسه لحن خنده هات؟کی برات قصه می گه شبا که خوابت نمی ره؟کیه پا بپات میاد وقتی که

بارون می گیره؟کیه وقتی تشنته تو آبرا غوغا می کنه؟اگه یه جرعه بخوای کویرو دریا می کنه؟

این منم که عاشقونه شعر چشماتو می گفتم،هنوزم خیس می شه چشمام وقتی یاد تو

میفتم

هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره

 

هنوزم می گم خدایا کاشکی برگرده دوباره

 

 

اینو یه روز یه عاشق برام خوند

اینو یه روز یه عاشق برام خوند

 

نشون بده آخرشی تو دلبری حرف نداری

 

چشم و دلم دنبالته نه توی کارم نیاری

 

وقتی برام ابروهاتو بالا و پایین می بری

 

این دِله یک حالی می شه که تو ازش بی خبری

 

وقتی تو باشی همه چی ردیفه

 

این دل عاشق همه رو حریفه

 

فرشته ها،ستاره ها،ماه و تموم آسمون

 

دنبال چشمای تو ان گلی به گوشهء جمالشون

 

اما تو که قرتی خانوم

 

با هیچ کدوم را نمیای

 

تکلیف ما رو تو بگو

 

ما رو می خوای یا نمی خوای

 

وقتی تو باشی همه چی ردیفه

 

این دل عاشق همه رو حریفه

 

 

 

 

 

 

گریه،این گریه اگر بگذارد

تمام نا تمام من با تو تمام می شود

شاعر بی نام و نشان صاحب نام می شود

 

 

می نویسم از تو،تا تن کاغذ من جا دارد

به تو از حادثه ها خواهم گفت

 

گریه،این گریه اگر بگذارد

 

 

در شب بی تپش

چقدر دلم یه سیگار می خواد.یه کلوردیازپوکساید انداختم بالا،ولی افاقه نکرد.

وقتی تو باشی همه چی ردیفه،این دل عاشق همه رو حریفه!

مثل مردن می مونه دل بریدن ولی دل بستن آسونه

شقایق درد من یکی دوتا نیست

آخه درد من از بیگانه ها نیست

یکی خشکیده خون من رو دستاش

که حتّی یک نفس از من جدا نیست

چی بگم؟با کی بگم؟عقدهء دل رو پیش کی خالی کنم؟چه کنم؟

اهل طاعونی این قبیله مشرقیم

اهل طاعونی این قبیلهءمشرقیم

دل من جز به سفر میل ندارد هرگز

تو که از حال دل من خبرت نیست،چرا

تو چرا می خندی

به من و گریهء من؟

 

چکاوک،و باز هم داریوش من

کجای این جنگل شب پنهون میشی خورشیدکم؟

پشت کدوم سد سکوت پر می کشی چکاوکم؟

چرا به من شک می کنی؟من که منم برای تو

لبریزم از عشق تو و سرشارم از هوای تو

دست کدوم غزل بدم نبض دل عاشقمو؟

پشت کدوم بهانه باز پنهون کنم هق هقمو؟

گریه نمی کنم،نرو

آه نمی کشم،بشین

حرف نمی زنم،بمون

بغض نمی کنم،ببین

سفر نکن خورشیدکم

ترک نکن منو،نرو

نبودنت مرگ منه

راهی این سفر نشو

نذار که عشق من و تو

اینجا به آخر برسه

بری تو و مرگ من از

رفتن تو سر برسه

نوازشم کن و ببین عشق می ریزه از صدام

صدام کن و ببین که باز غنچه می دن ترانه هام

اگرچه من به چشم تو

کمم،قدیمی ام،گمم

آتشفشان عشقم و

دریای پر تلاطمم

 

 

راست می گفت اونکه می گفت

راست می گفت اونکه می گفت

توی دنیای بزرگ

این یکی تنها که نیست

فقط این چشما که نیست

راست می گفت،را بیفت

توی یک شهر بزرگ

تنها یه خونه که نیست

تنها یه کوچه که نیست

خونه ها جور و واجور

کوچه ها رنگ به رنگ

آدما فراوونن

خوب و بد،زشت و قشنگ

هر دری رو بزنی

یه صدای پا میاد

هز دری بسته که نیست

هر دلی خسته که نیست

آره جونم،را بیفت

حیفه عمرت

واسه یک نفر تموم بشه

جوونیت حروم بشه

پای یک دل که برات

با تموم بدیات

مثل یک مرغک افتاده بخاک

داره پرپر می زنه

عمرتو هدر نکن

جوونیتو سر نکن

برو این شهرو بگرد

اما وقتی همه درا بروت

بسته شدن

تو شدی بازیچه و بازیگرا

خسته شدن

وقتی از تو هر دلی

رونده شدی

وقتی که تو کار خود

مونده شدی

دیگه اینجا برنگرد

هما میر افشار

صدام کردی،صدام کردی،نگو نه

با خودت باش،تنهای تنها.سقوط من در خودمه.در خودم فرو می ریزم،

از هم می پاشم،بلند می شم،می رم دم پنجره،یه سیگار می کشم،

اما نه،اینم دیگه آرومم نمی کنه.اینم دیگه آرومم نمی کنه.دیازپام

بخورم؟می خورم،اما می دونم که اینم آرومم نمی کنه.دیگه نمی دونم

چه کنم؟آروم میام می شینم،تیغو بر می دارم،یه حرکت آروم،آهان،

راحت شدم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حالا من و خدای من

خدا جونم،دلم گرفته،تو من دونی،غصه های دلمو تو می دونی.پشت

این پنجره ها دل می گیره،غم و غصهء دلو تو می دونی،وقتی از بخت

خودم حرف می زنم،چشام اشک بارون می شه تو می دونی،عمریه

غم تو دلم زندونیه،دل من زندون داره تو می دونی،هرچی بهش میگم

تو آزادی دیگه،میگه من دوست دارم،تو می دونی

برای داریوش عزیزم

داریوش عزیزم،یاور همیشه مومن،همدم تنهایی هام،نمی دونم برات

چی بنویسم که بهت بگه چه قدر دوستت دارم.با آهنگات عاشق

شدم،گریه کردم بی حساب،عاشق سعید شدم،۱۱ سال عاشقش

بودم،با آهنگای قشنگ تو،مرد،براش گریه کردم،با آهنگای قشنگ تو.

تو مظهر عشق نابی برام،سالار تموم عاشقایی.با تو عشق معنی

داره،عاشق شدن معنی داره.سعیدم،تو مردی و پس از تو عاشقی

مرد.داریوشم،تنها تو می دونی من چی می گم.تو مرگ معشوقو

دیدی.تو برام خود خود عشقی،آرزوم اینه که یه بار از نزدیک ببینمت

و بهت بگم که چقدر عاشقتم،عاشق صدات،عاشق آهنگات.

سالار تموم عاشقایی

این که اسمش زندگی نیست جون به لبهام می رسونم

ای که نزدیکی مث من به من،اما خیلی دوری

خوب نگام کن   تا ببینی چهره ء درد و صبوری

تو که می دونی چه تنهام،تو که می دونی درد دلمو،تو که می دونی دلم چه قدر گرفته.

اگه هیچ کی نمی دونه،خدای من تو می دونی.

دل من دیگه خطا نکن

دل من دیگه خطا نکن

با غریبه ها وفا نکن

زندگی رو باختی دل من

مردمو شناختی دل من

تا به کی سراپا حقیقتی؟

تا به کی خراب محبّتی؟

دلم گرفته.دلم می خواد زار بزنم

تو از کدوم قبلهءعشق به دیدن من اومدی

تو از کدوم قبلهءعشق به دیدن من اومدی

تو چرا حرفمو نمی فهمی؟نمی دونم با کی ام؟فقط دلم می خواد یکی دردمو بفهمه.دلم می خواد با یکی درد دل کنم

پر و بالی که حقیره واسه تا تو پر کشیدن

از تو به خود رسیده ام

دنیای زندونی دیواره،زندونی از دیوار بیزاره

برای دل خودم دلم می سوزه.دل بیچاره،دل تنها.ایکاش کسی می آمد

که با او می گفتی         درد تنهایی خویش

ای بداد من رسیده تو روزای از خود شکستن

ای چراغ مهربونی تو شبای وحشت من،داریوش عزیزم