تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغ چهء همسایه
سیب را دزدیدم
باغ بان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد بخاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاییست که در گوش من آرام،آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا
خانهء کوچک ما سیب نداشت؟