کافه نادری

توی کافه نادری کنج همون میز بلوط

 

دوتا صندلی لهستانی هنوز منتظرن

 

تا من و تو بشینیم،گپ بزنیم مثل قدیم

 

شب بشه،مشتریا تا آخرین نفر برن

 

ما همیشه اولین و آخرین بودیم عزیز

 

هم تو تابستون داغ،هم توی پاییزای سرد

 

تابلوی بسته و باز پشت شیشهء درو

 

بعد رفتن ما اون کافه چی وارونه می کرد

 

چشمک ستاره ها رو می شمردیم،یادته؟

 

واسه تنهایی شب غصه می خوردیم،یادته؟

 

من مث سایهء تو،تو واسه من مث نفس

 

هردومون برای همدیگه می مردیم،یادته؟

 

دستامون تو دست هم،گم می شدیم تو خواب شب

 

دل دیوونهء من هی قدماتو می شمرد

 

کوچه ها رو رد می کردیم تا خیابون بزرگ

 

عطر ناب تو منو تا آخر دنیا می برد

 

حالا تو نیستی و این کوچه صدام نمی زنه

 

حالا تو نیستی و بی تو،دیگه کافه،کافه نیست

 

دیگه هیچ ستاره ای جرأت چشمک نداره

 

هیچ کسی مثل من از نبودنت کلافه نیست

 

چشمک ستاره ها رو می شمردیم،یادته؟

 

واسه تنهایی شب غصه می خوردیم،یادته؟

 

من مث سایهء تو،تو واسه من مث نفس

 

هردومون برای همدیگه می مردیم،یادته؟

 

نظرات 8 + ارسال نظر
سمیر شنبه 14 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:25 ق.ظ http://kaftarenameresoon.blogfa.com

خیلی قشنگ بود. مخصوصاْ با این حالی که من امشب دارم. مرسی. خیلی چسبید.

کاوه - روزمرگی شنبه 14 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:36 ق.ظ http://rroozzmmaarreeggii.blogfa.com

سلام بانو

حس همزاد پنداریمان ما را تا کنج همان میز بلوط روی اون صندلی لهستانی برد.
گپ زدیم مثل قدیم تا همه . . .

در پناه دادار پایدار

سمیر یکشنبه 15 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:32 ق.ظ http://kaftarenameresoon.blogfa.com

متاسفم از اینکه شما هم این حس وحشتناک رو تجربه کردی. میدونم که میدونی واقعاْ دردناکه.
راستی ار بابت لینک خیلی ممنونم ولی اگه این کفتر نامه رسون که شما لینک کردین من باشم و اشتباهن خودمو زیادی تحویل نگرفته باشم یه اشتباه کوچولو اتفاق افتاده. چون من از بلاگفا استفاده میکنم و شما بلاگ اسکای رو لینک کردین و تو بلاگ اسکای کفترنامه رسونی نیست.
نوشته هاتو دوست دارم. اسب سرکش در سینه لیلی عالی بود.

سیمین روزگرد یکشنبه 15 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:27 ق.ظ http://ghamnamecimin.blogsky.com

ممنون عزیز...حس من و تو نسبت به کیمیایی بزرگ یه حس متقابل هست.......

محمد دوشنبه 16 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 03:31 ب.ظ http://delle.blogsky.com/

مارال جان سلام
چه خوب و با احساس می نویسی
آدم حس می کنه همونجاست وداره....
راستی چه ارام و بی صدا به قلب من سرزدی !
بهتر می بود اگر رد پای خودت را به رسم یادگاری برای ما بر جای می نهادی آره گله .

امیر دوشنبه 16 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 03:40 ب.ظ http://www.moonmessenger.persianblog.ir

مارال ............ سلام............

ساینا سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:48 ق.ظ http://chakavaketanha.blogsky.com

سلام عزیزم .شعر خیلی زیبایی بود .
.
.
.
.
من به روز کردم .منتظر حضورت

ایلیاد چهارشنبه 18 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:23 ق.ظ http://since1989.blogsky.com

سخن از دستان عاشق ماست
که پلی از پیغام عطر و نور و نسیم
بر فراز شبها ساخته اند
به چمنزار بیا
به چمنزار بزرگ
و صدایم کن از پشت نفس های گل ابریشم
هم چنان آهم که جفتش را

سخن از ماست
از من،از تو

چه کسی می خواهد
من و تو ما نشویم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد